مندرآباد؛ روستایی کُهن اما آباد
اخبار استان
بزرگنمايي:
اخبار آبیک - به روایت: محمد مهدی توکل
مقصد مندرآباد، روستایی در بخش شال شهرستان بویین زهرا بود. هنگامی که وارد روستا شدیم؛ مهمان نوازی اهالی مندرآباد از همان لحظه ورود به چشم میخورد. با دهیار روستا که دیدار کردم و به اتفاق او در کوچهها به راه افتادیم، هرچه جلوتر میرفتیم نفرات بیشتری به جمع ما میپیوست. عدهای با دوچرخه، موتور و یا پای پیاده ما را همراهی میکردند. در برخی مناطق روستا عدهای با خودرو خودشان را به ما میرساندند. این نوع واکنش اهالی نسبت به حضور یک گروه کوچک برنامهساز در روستایشان، نشان از مهماننوازی، خونگرمی، همبستگی، همدلی و آگاهی مردم داشت. با دهیار روستا کنار یکی از موتورهای پمپ آب رفتیم؛ آب خنکی با فشار از لوله وارد حوضچه میشد. بچههایی که با ما همراه شده بودند؛ فرصت را غنیمت شمردند و با لباس وارد حوضچه آی شدند؛ شور و هیجان آنها تماشایی بود.دهیار روستا میگفت: این چاه آب، 50 سال پیش برای آبیاری مزارع اهالی احداث شده و 44 کشاورز در آن شریک هستند. موتور آب از اول اسفند روشن میشود و تا پایان فصل کشاورزی یعنی حدود آذرماه که خاموش میکنند. در روستای مندرآباد 13 چاه وجود دارد که برای کشاورزی استفاده میشود. به گفته علی قجر، جمعیت روستای مندرآباد در فصل تابستان حدود 750 نفر و در فصول دیگر 650 نفر است که به کار کشاورزی و باغداری مشغول هستند.اهالی به زبان ترکی صحبت میکنند و اسامی فامیلهای رایج در این روستا، ورسهای، بابا، نور، خالقی، عباسعلی، اینانلو و اشتری است. از یکی از اعضای شورای اسلامی روستا دلیل نامگذاری روستا را پرسیدم؛ گفت: نام این روستا در ابتدا محمدآباد بوده، چون با روستایی به همین نام یعنی محمدآباد خرره اشتباه میشده، نامش را مندرآباد گذاشتند. وجود آثار اندک بر جای مانده از قلعه قدیمی در مندرآباد نشان از قدمت این روستا دارد. متاسفانه قلعه و همچنین یک حمام قدیمی با قدمتی چندصد ساله که در این روستا وجود داشته، در سالهای گذشته برای اجرای طرحهای عمرانی تخریب شدهاند و اهالی را از فرصت جذب گردشگران و توسعه اقتصاد روستا محروم ساخته است. با یک عضو شورای روستا که برای دیدن قسمتی از دیوار و برج یکی از قلعههای باقی مانده در کوچههای روستا به راه افتادیم، مشاهده کردیم که برجهای در فاصله 200 متری از یکدیگر احداث شده بود و مشخص بود که اهالی برای در امان ماندن از هجوم دزدان و راهزنان، برجهای دیده بانی را در فواصل اندکی احداث کرده بودند. انگور، محصول اصلی مندرآبادتاکستان انگور سرسبز بود و تابش نور آفتاب در لابلای برگهای درختان انگور کلکسیونی از رنگهای زرد، سبز کم رنگ و پر رنگ و قهوهای را در یک قاب زیبای تصویربه نمایش درآورده بود. قدم زنان از میان درختان انگور خودم را به وسط باغ و کنار ساختمان آجری که محل سکونت موقت صاحب باغ بود؛ رساندم. ماشااله ورسهای کشاورز و باغدار روستایی، سخت مشغول کار بود. او در حالی که دسته چوبی بیل را سفت چسبیده بود؛ محکم با پا روی قسمتی از بیل به نام اسپرک فشار میآورد تا خاک بیشتری را زیر و رو کند و با این کار، علفهای هرز را از بین ببرد.با او در مکانی که در گویش محلی به آن «بنه» میگویند به گفتوگو نشستم. فضای اندکی که دو نفر به سختی میتوانستیم کنار هم بایستیم. از او پرسیدم چند وقت است که در این باغ کار میکند؟ گفت: از اول اسفند، کار هرس باغ را شروع میکنم و بعد به مسایل دیگر باغ میپردازم تا رفته رفته محصول به بار بنشیند و به فصل برداشت برسیم. این باغدار در مورد ارقام انگور داخل باغ نیز افزود: اینجا ما انگور بیدانه، سفید، قرمز، شاهانی و چفته داریم. پرسیدم قبل از رسیدن محصول نوع آن را چگونه تشخیص میدهی؟ با اشاره به برگ درختان گفت: انگور بیدانه سفید برگاش سیاه و انگور دیگر برگاش ترد است. او همچنین در باره مهمترین فرآوردههای انگور در مندرآباد، تاکید کرد: کشمش آفتابی که بعد از پهن کردن در بارگاه کنار باغ به دست میآید؛ آبغوره، شیره و سرکه، محصولاتی هستند که با استفاده از انگور تهیه میشوند. وقتی میخواستم از آقای ورسهای خداحافظی کنم؛ او از عمدهترین آفت باغ انگور به نام «شته خوشه خور» نام برد که با سم سر سر و سم قارچ با آن مبارزه میکنند. دوچرخهبازی بچههای روستادر کنار خیابان اصلی روستای مندرآباد، گودال بزرگی برای جدولگذاری حفر کرده بودند. عمق و طول آن به اندازهای بود که بتوان به راحتی داخل آن تردد کرد. پسر بچههای روستا با دوچرخههای بزرگ و کوچک خود داخل گودال حرکت میکردند. سر و صدای زیادی به گوش میرسید. آنها تا من و همکارم را کنار گودال دیدند فوری به طرف ما آمدند فرصتی بود تا با آنها هم گفتوگویی کنم.بچهها در حالی که در اثر تلاش و زیر آفتاب گرم صورتهایشان عرق کرده بود، نفس نفس زنان گرد ما حلقه زدند. وقتی اوج هیجان آنها را دیدم از آنها خواستم برای خودشان دست بزنند. در میان صدای دستها، تک تک خودشان را معرفی کردند؛ محمدرضا بهرامی، محمد ورسهای، محمدجواد قجر، حسن ورسهای، امیرحسین عباسی، علیرضا قجر و هاشم ورسهای. آنها در مقطع دوم تا پنجم تحصیل میکردند و همه با معدل 18 تا 20 قبول شده بودند. دوچرخه برخی از آنها از نوع دندهای کوهستان بود و تعدادی هم دوچرخه معمولی داشتند. از بچهها خواستم داخل همان گودال پشت سر هم قرار بگیرند؛ وقتی به ردیف ایستادند در مورد شغل آینده شان از آنها پرسیدم: همگی به سه شغل معلمی، پلیس و پزشکی اشاره کردند. در مورد ورزش هم گفتند: ما اوقات فراغت در زمین خاکی روستا فوتبال بازی میکنیم. وقتی حرکت کردند در یک چشم به هم زدن گرد و خاک لاستیک دوچرخهها در گودال کنار خیابان به هوا بلند شد و پسر بچههای دوچرخهسوار از من دور و دورتر شدند.مندرآباد دو تیم فوتبال دارد که علاقه مندان به ورزش را گرد هم جمع میکند. در روستا سالن ورزشی وجود ندارد و آنها برای تمرین روزهای جمعه به ارداق در نزدیکی روستا میروند. تیم فوتبال شهدای مندرآباد با روستاهای دیگر مسابقه میدهند و تاکنون چندین مسابقه تحت عنوان جامهای محلی با مشارکت و کمک شورای اسلامی روستا برگزار کردهاند. زنبورداری در روستابا عبور از کوچههای روستا، خودم را به خانه یکی از اهالی که به کار زنبورداری اشتغال داشت؛ رساندم. از درب آهنی خانه وارد حیاط شدم، در گوشه سمت چپ حیاط باغچه کوچکی قرارداشت که علاوه بر چند درخت میوه مقداری سبزی نیز کاشته شده بود که تازه آبیاری کرده بودند. صاحب خانه من و همکارام را از راهروی که کفاش را با شن پوشانده بودند و به موازات ساختمانها بود هدایت کرد تا به پشت ساختمان رسیدیم.محوطهای نسبتا بزرگ با چند درخت انجیر و توت که در گوشهای از آن هم قفس بزرگی برای نگهداری مرغ و خروس قرار داده شده بود. در ضلع شرقی آن دیوار ساختمان خشت و گلی به چشم میخورد که محل نگهداری احشام بود و در وسط محوطه لابلای علفهای خشک آقای رحمان خالقی جوان زنبوردار روستای مندرآباد با لباسی سفید رنگ بر تن، کلاه توری بر سر و ظرف حلبی که داخل آن مقوا ریخته و آتش زده بود تا دود تولید کند در کنار کندوها ایستاده بود.در گفتوگو با او، برایم گفت: 6 سال است که به کار زنبورداری مشغولم و 30 عدد کندو دارم. پرورش زنبور را از داداشم یاد گرفتم؛ اول دو تا کندو داشتیم و حالا البته کارم توسعه پیدا کرده است. زنبوردار جوان افزود: کندوی زنبور عسل باید در فضای باز باشد؛ خانه ما بیرون از روستاست و پشت دیوار خانه هم مزرعه یونجه و آفتابگردان است. زنبور 3 کیلومتر حرکت میکند تا خود را به گل برساند و از شهد آن استفاده کند.آقای خالقی در حالی که به کندوها سر میزد و یکی یکی آنها را بازدید میکرد؛ داخل یکی از کندوها را به من نشان داد و گفت: این کندو تازه بچه زده و ملکه جدید است. قاب و قسمتهای دیگر کندو را خودم میسازم. اگر از من حمایت کنند میتوانم چند نفر را به کار مشغول کنم. استخر ذخیره آب برای آبیاری تحت فشاردر کنار جاده ورودی روستای مندر آباد استخر بزرگی برای ذخیره آب احداث شده بود. رنگ آبی پلاستیک ضخیم کف و دیوارههای استخر که برای جلوگیری از نفوذ آب در خاک استفاده شده، به خوبی نمایان بود. چند نفر کارگر مشغول نصب توری فلزی در اطراف استخر بودند تا حصاری به دور آن ایجاد کنند. از بلندی کنار استخر بالا رفتم. رجب علی قجر، صاحب استخر در باره چگونگی احداث استخر گفت: کار حفر زمین 3 ماه طول کشید. طول این استخر 25*50 متر و عمق آن 5 متر است که آب توسط 2 موتور، یکی 30 لیتر در ثانیه و دیگری 50 لیتر در ثانیه داخل آن ریخته میشود و میتوان با آن مقدار 15 هکتار زمین را به شکل آبیاری تحت فشار آبیاری کرد. از او پرسیدم قبل از احداث استخر چگونه زمینها را آبیاری میکردند؛ افزود: قبلا به شکل غرقابی صورت میگرفت که زمین کمتری آبیاری میشد. الان با این شیوه، میزان آبیاری دو برابر شده است. این دومین استخر در مندر آباد است و سومین آن در پایین روستا قرار دارد.در کف استخر ذخیره آب لولهای به طول 1 متر با چندین شیار بر بالای آن نصب شده بود که کار پمپاژ آب به مزارع را انجام میداد. آقای قجر همچنین میگفت: ما آماده بهرهبرداری هستیم، اما امکانات برق را نمیدهند و خیلی اذیت میکنند. حدود 155 متر حفاظ فلزی به همراه چندین تابلو خطر نصب کردیم تا اینکه توانستیم مجوز بهرهبرداری را از پاسگاه بگیریم که اگر خدای نکرده اتفاقی افتاد؛ ما مسئول نباشیم. وقتی با او گفتوگو میکردم؛ تعدادی از جوانان روستا در کنار ما جمع شده بودند، آقای قجر رو به آنها کرد و گفت: از همه میخواهم که داخل این استخر شنا نکنند؛ خیلی خطرناک است. بعد هم با صدای زیبای خود چند بیت در مدح مولا علی(ع) برایمان خواند. غذاهای محلی مندرآبادیهادرب آهنی بزرگ و آبی رنگ که گشوده شد به جای اینکه وارد حیاط شوم؛ پا در کوچهای گذاشتم که قبل از تفکیک زمین و دیوارکشی جزیی از حیاط خانه بوده است، ولی اکنون برای آن در عمومی گذاشتند که تمام ساکنین از آن تردد میکنند. طول کوچه را طی کردم تا به اولین حیاط رسیدم. بسیار تمیز و مرتب بود.در قسمتی از آن چند درخت انگور و گردو کاشته بودند و چند قطعه مرغ و خروس که دایم در لابلای درختها به دنبال پیدا کردن دانه بودند؛ پرسه میزدند. لیلا قجر بانوی روستایی که برای گفتوگو با او درباره غذاهای محلی مندرآباد رفته بودم؛ در باره این کوچه عریض و طویل گفت: تمام این حیاط در گذشته مال ما بود؛ اما وقتی برادر شوهرم جلوی ساختمان را ساخت؛ مجبور شدیم برای رفت و آمد این کوچه را ایجاد کنیم.از او درباره غذاهای محلی روستای مندرآباد پرسیدم. پاسخ داد: غذاهای محلی این روستا عبارتند از: آش دوغ، آش رشته، آش ترش، دیماج و حلوا. او در مورد طرز تهیه دیماج نیز گفت: نان خرد شده، گوجه، پنیر، خیار، سبزیجات، گردو، پیاز و سیرداغ را با هم مخلوط میکنیم و برای تهیه آش هم از نخود، لوبیا، بلغور و سبزی چندل، سیرداغ و اسفناج استفاده میکنیم. برای حلوا هم از آرد و شیره انگور یا شکر استفاده میکنیم.خانم قجر 4 دختر و 2 پسر دارد. وقتی با او گفتوگو میکردم، دخترش سارا هم در کنار ما ایستاده بود. او میگفت: غذاهای مادرم خیلی خوشمزه است؛ من همه را یاد گرفتهام، ضمن اینکه کارهای سنتی را دوست دارم. پرسیدم چه غذایی بلدی درست کنی، پاسخ داد: دلمه برگ مو که شامل لپه، سبزی مخصوص، گوشت، پیاز داغ و برنج است و ما در مندرآباد سس انار درست میکنیم و روی آن میریزیم که خیلی خوشمزه است. جوان مندرآبادی و کار با تراکتوروقتی از خدمت سربازی آمد بلافاصله با تراکتور پدرش شروع به کار کرد. کمال نوری، جوان مندرآبادی با مدرک تحصیلی سوم راهنمایی 10 سال است که مخارج زندگیاش را با کار روی تراکتور تامین میکند. به مزرعه یونجه که رسیدیم از من خواست تا سوار تراکتورش شوم.ابتدا تیغههای عقب تراکتور را برای چیدن علوفه تنظیم کرد؛ 6 تیغه زیر یک بشقاب فلزی قرار داشت. وقتی سوئیچ را باز کرد صدای موتور تراکتور بسیار بلند بود. صدا به صدا نمیرسید. با یک دستم محکم به بدنه تراکتور چسبیده بودم تا با عبور از ناهمواریهای زمین به پایین سقوط نکنم و با دست دیگر میکروفون را نزدیک دهان آقای نوری بردم و با صدای بلند پرسیدم: چیدن زمین چند روز طول میکشد؛ گفت: اینجا چون سطح زیر کشت بالاست و زمینها به شکل یک پارچه هستند 4 روز وقت لازم دارد یک روز هم برای جمع کردن میآیم. ابتدا از اطراف زمین شروع به چیدن میکنم بعد به وسط آن میروم. برای یک هکتار حدود 200 هزار تومان دستمزد میگیرم. اینجا 6 نفر تراکتور دارند. جوان پرتلاش روستا که با دقت دنده تراکتور را جابجا میکرد؛ هم نگاهش به تیغههای یونجه چین بود که خوب علوفه را برداشت کنند و هم به پرسشهای من پاسخ میداد. از او پرسیدم: کار با تراکتور چه خطرهایی دارد؛ گفت: سم پاشی کار خطرناکی است. اگر لباس گیر کند آدم را به داخل میکشد و نمیتوان جدا شد. من یکبار شلوارم گیر کرد اما خدا به من رحم کرد و اتفاقی نیفتاد. زن روستایی و چرخ کردن شیرمریم بابا، زن روستایی سخت مشغول سرهم کردن قطعات بزرگ و کوچک دستگاه خامهگیری بود. سرعتاش نشان میداد که در کارش خیلی مهارت دارد. او به من گفت که این دستگاه 25 قطعه شبیه پیاله دارد که باید حتما به دقت روی هم سوار و بعد محکم پیچ شوند.وقتی دستگاه را آماده کرد؛ بلند شد تا به یک قسمت دیگر برود با او همراه شدم. دیدم قابلمه بزرگی را روی اجاق قرار داد و زیر آن را روشن کرد. در همین حال به حرفهایش ادامه داد و افزود: این شیر باید 5 دقیقه روی شعله بماند تا قدری گرم شود. در حالی که با ملاقه شیر را به هم زد؛ قابلمه را بلند کرد و به سمت دستگاه چرخ کردن شیر برد. دهانه ورودی دستگاه را با پارچه سفید و توری مانندی کاملا بسته بود تا از ورود هرگونه مواد زاید به داخل دستگاه جلوگیری شود.دستگاه دو لوله خروجی داشت که زیر هرکدام نیز ظرفی را قرار داده بود. خانم بابا وقتی قابلمه شیر را به طور کامل از بالا داخل دستگاه ریخت؛ اضافه کرد: 20 دقیقه طول میکشد تا شیر از خامه جدا شود. بعد شروع کرد به چرخاندن اهرمی که کنار دستگاه بود. صدای چرخاندن اهرم اول زیاد بود؛ اما هرچه زمان گذشت، کمتر شد. به گفته او، وقتی قطعات داخل دستگاه کاملا گرم شدند؛ فلکه بالای دستگاه را باید باز کرد و همین امر باعث تغییر صدای اهرم میشود.در همین حین ظرف بزرگی را که زیر یکی از لولههای خروجی دستگاه بود؛ جابجا کرد و بلافاصله شیر وارد آن شد. هنوز از ورود خامه داخل ظرف کوچکتر خبری نبود. از خانم بابا پرسیدم: چند سال است که این کار را انجام میدهد؛ گفت: 30 سال است که مشغول این کار هستم. در روستای مندرآباد 3 نفر دستگاه چرخ کردن شیر دارند. همسایهها شیر را میآوردند تا من برای آنها چرخ کنم؛ 6 روز برای آنها میزنم و به جای دستمزد یک روز را برای خودم برمیدارم. وقتی او در مورد استفاده از شیر و فرآوردههای آن برایم صحبت میکرد؛ آرام آرام خامه از لوله دستگاه وارد ظرف میشد. آیین عروسی در روستای مندرآبادوارد حیاط که شدم خیلی خلوت بود و هیچ سر و صدایی به گوش نمیرسید. داخل اتاق پیرمردی با محاسن سفید و عرق چینی بر سر داشت و با لبهای خندان چشم انتظار آمدن ما بود. در کنار زیرانداز و چند بالش قد و نیم قد گوشه اتاق اجاق کوچکی به همراه وسایل چای جلوی خودش گذاشته بود. تعارف کرد که حتما روی پتو بنشینیم و چند بالش کنار دست من قرار داد. در حالی هم که صحبت میکرد کتری آب جوش را داخل فلاکس ریخت و چای را دم کرد. قربانعلی یاقملو پیرمردی 78 ساله است؛ اما با دلی جوان تنها زندگی میکرد. از او درباره کشاورزی مردم روستای مندرآباد در قدیم پرسیدم؛ گفت: کشاورزی در قدیم با آب قنات انجام میشد؛ اما الان دیگر خشک شده است. یک قنات بود که تا کمر آن چاه میزدیم و با 6 متر شیلنگ آب را توسط موتور بیرون میکشیدیم. قنات را هم سالی یک بار لایروبی میکردند.در مورد مراسم لایروبی قنات پرسیدم، جواب داد: یک پاکار یا دشتبان در روستا بود که وقت لایروبی قنات صبح زود میرفت روی پشت بام و با صدای بلند جار میزد: آهای آهای هو، امروز میریم سر قنات هو .... بعد از اعلام او، اهالی با بیل و کلنگ از خانه بیرون میآمدند و از 6 صبح تا ظهر در قنات کار میکردند و بعدازظهرها هم کار تعطیل میشد.او درباره گله داری در مندرآباد نیز عنوان کرد: هر خانواده در روستا 4 تا 5 تا و بعضیها هم 40 راس گاو و گوسفند داشتند که یک نفر قابل اعتماد به عنوان چوپان را انتخاب میکردند و گله را به او میسپردند. دستمزد چوپان که به نسبت تعداد احشام پرداخت میشد؛ شامل یک من جو، یا گندم بود و گندم هم به شکل سنتی تولید میشد. آن سالها وسیلهای چوبی به نام «جنجل» را که برای خرمن کوبی استفاده میکردند به چند گاو قوی هیکل میبستند و تیغههای آهنی آن خوشههای گندم را خرد میکرد و یک نفر روی صندلی آن مینشست و جنجل و گاوها را هدایت میکرد. کار خرمن کوبیدن حدود 3 ماه طول میکشید یعنی کل تابستان.هنگام گفتوگوی ما با پیرمرد دل زنده روستای مندرآباد خبر رسید که امروز قرار است اهالی برای آوردن جهاز عروس به روستای سعیدآباد که در نزدیکی مندرآباد قرار دارد؛ عازم شوند. این خبر بهانهای شد تا آخرین سوالم از این پیرمرد روستایی در مورد عروسیهای قدیم در مندرآباد باشد. او گفت: آن زمان 3 روز و 3 شب ساز و سورنا نواخته میشد و مردم چوب بازی میکردند. وقتی برای خواستگاری میرفتند و عروس را میپسندیدند؛ نه دختر و نه پسر همدیگر را نمیدیدند. چند سال نامزد بودند؛ بعد مراسم عروسی برگزار میشد. در همه آن چند سال پسر و دختر حق هیچگونه اظهار نظری نداشتند. همین بود که مشکلات به وجود میآمد و کار به طلاق میکشید. وقتی صدای ساز و دهل بلند شد از خانه بیرون آمدیم و به سرعت به طرف خیابان اصلی روستا رفتیم. جمعیت زیادی سوار بر اتومبیل بودند. تقی عباسعلی از خانواده داماد به ما گفت که انشاا... پنجشنبه و جمعه مراسم عروسی داریم. امروز میرویم برای آوردن جهاز عروس. حدود 800 تا 1000 نفر میهمان داریم. یک شام برای حنابندان و یک ناهار هم برای هدیه دادن به میهمانان میدهیم. غذای عروسی هم جوجه کباب و قیمه نثار است. پخت نان محلی توسط زنان روستاییبوی دود تنور نانوایی یکی از خانههای روستای تمام فضای کوچه و حیاط خانه را پر کرده بود. 6 نفر خانم در اتاقی که به آن مطبخ میگویند با دیوار و سقف کاملا سیاه گرد هم نشسته بودند و مشغول پختن نان محلی بودند. هرکسی کار خاصی را انجام میداد. تنور در وسط اتاق قرار داشت و دود حاصل از سوختن چوبها تمام فضای اتاق را پر کرده بود به حدی که چشم را میسوزاند. اتاق یک پنجره کوچک داشت و نبود هواکش در سقف و یا دیوار باعث ماندن دود در محیط شده بود.وقتی یکی از خانمها تکه چوب نیم سوخته را از داخل تنور خارج کرد و به بیرون برد مقدار قابل توجهی از حجم دود کاسته شد؛ خودم را به تنور نزدیک کردم و با یکی از خانمها گفتوگو کردم. خانم بابا که قسمت بالای اتاق و مسلط بر دهانه تنور بود؛ خم شد و خمیر را محکم به بدنه داغ تنور زد و وقتی سرش را بلند کرد؛ گفت: 20 سال است که این کار را انجام میدهد. پرسیدم گرمای تنور اذیتاش نمیکند؛ پاسخ داد: عادت دارم. ما در روستا همه کار میکنیم. اینجا هم که مشغول پختن نان هستیم با یکدیگر از قدیم صحبت میکنیم. از او در مورد انواع نانهای محلی روستای مندرآباد پرسیدم؛ افزود: در اینجا ما نان بابایی که کوچک است و لواش که بزرگ است؛ پخت میکنیم. هوای گرم به همراه گرمای زیاد تنور نانوایی و کوچک بودن اتاق شرایط کار را برای خانمها سخت کرده بود. به همین خاطر هر چند دقیقه یکبار کسی که مسئول زدن خمیر به داخل تنور بود جای خود را با دیگری عوض میکرد. وقتی خانم فاطمه ورسهای بجای نفر قبلی بالای تنور نشست و قرص نان پخته شده و برشته را از داخل تنور خارج کرد؛ به من گفت: ما صبح تا ظهر کارهای خانه را انجام میدهیم و سپس با آرد محلی که در روستا آسیاب و خمیر را صبح آماده میکنیم. چند ساعت میماند بعد جمع میشویم برای پختن نان.وقتی با او گفتوگو میکردم، وقفهای در کارش پیش آمد و باعث شد یکی از نانها بسوزد و سیاه شود. کار پخت نان بیوقفه ادامه داشت و بوی خوب نان داغ محلی بیشتر در فضا میپیچید. لقمهای نان را خوردم واقعا دلچسب بود. گاوداری، فرصتی برای توسعه اقتصاد روستادو قسمت از حیاط خانه روستایی به نگهداری گاوها اختصاص داده شده بود یک کامیون پر از علوفه بستهبندی شده در گوشهای متوقف بود تا در اولین فرصت تخلیه شود. تراکتور و سایر ادوات کشاورزی نیز به چشم میخورد. برای تهیه گزارش میخواستم بیشتر در مورد کار و فعالیتهای مربوط به این شغل در روستای مندرآباد بدانم.حمید ورسهای، گاودار مندرآبادی در حالی که قسمتهای مختلف گاوداری را به من نشان میداد؛ گفت: از کودکی کار میکردم و به کشاورزی و گاوداری علاقه دارم. اینجا 17 راس گاو از نوع نژاد رسمی و هلندی دو رگه دارم. این گاودار، 5 فرزند داشت که به او در این کار کمک میکردند. او روزانه سه وعده صبح، ظهر و عصر هر نوبت حدود 40 دقیقه وقت صرف آماده کردن و ریختن علوفه برای گاوها میکند. گاوها به طور متوسط حدود 8 کیلو علوفه میخوردند. ضمن اینکه در ورودی گاوداری، تعدادی از گاوها را نگهداری میکرد و گاوهای آبستن اما داخل بودند.او همچنین افزود: قیمت شیر پایین است و قیمت علوفه بالا، حدود 17 هکتار زمین کشاورزی دارم و بیشتر علوفه دامها را خودم تولید میکنم؛ ولی حالا چون آب کم است مقدار تولید هم کم شده است. او در قسمتی دیگر تعدادی گوساله نگهداری میکرد. پرسیدم: اینها را چکار میکنید؛ گفت: گوسالهها نر هستند. این 10 عدد را حدود 7 تا 8 ماه که نگهداری کردم و پروار شدند طبق عرف بازار میفروشم. وقتی جلوتر رفتم نگاهم به مکان مسقفی افتاد که وسیلهای در آن قرار داشت؛ از آقای ورسهای در باره آنها پرسیدم. عنوان کرد: این دستگاه شیردوش است. گاوها در روز حدود 30 تا 65 کیلو گرم شیر تولید میکنند. حدود ساعت 30/7 صبح که هنوز هوا گرم نشده است شیر گاوها را میدوشیم و روانه بازار میکنیم؛ ضمن اینکه هفته ای یکبار هم این قسمت را کاملا تمیز میکنیم تا بهداشتی باشد.